محل تبلیغات شما



ما همیشه صداهای بلند را میشنویم،
پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم.
غافل ازینکه خوبها آسان میآیند،
بی رنگ می مانند و بی صدا می روند!!!


دلم تنگ شده است ، برای روزهایی که گذشتند و تنها از آن ها خاطراتی مبهم باقی ماند . دلم تنگ شده است برای ثانیه هایی که در میان روزها گم شدند . می دانی از همه بیشتر برای چه کسی دلم تنگ شده است ؟؟

آری برای خودم . دلم برای خودم که در این هرج و مرج های زمانه در میان کوچه های بی انتها گم شده است تنگ شده است برای خودم که فکر می کردم همه چیز روزی درست می شود تنگ شده است . کجاست آن دختری که امیدش بی انتها بود ، کجاست آن دختری که فکر می کرد بدی در این دنیا معنا ندارد ، برایم پیدایش کنید دلم برایش تنگ شده است

سکوت کردم که فراموشت کنم
 نمی دانستم این قدر زود می گذرد ، با خودم فکر می کردم هنوز فرصت باقی است ، هنوز می توان به تو تکیه کرد ، اما نمی دانستم که گذر ثانیه ها آن قدر زیاد است که تو نیز مانند بقیه نیامده خواهی رفت .

از یـه جـایـی بـه بـعـد

نـه ایـنکـه فـایـده نـداشـتـه بـاشـه ها
نـه

ارزشش رو دیـگـه نـداره
می خواهم از یادم بروی

اشک نمی ریزم

گاه باید خندید.


در پس ثانیه هایی که ورق خورده و ساعت شده است
روزها میگذرند
سایه ها در پس هم میگذرند
بی خبر از گذر ثانیه ها
در هراس از ماندن
هیچ اگاه نگشتند که اینگونه تورا میخواند
و چه میگفت درختی که به اندازه ی اندوه خزان تنها بود
و نگاهش نگران در پی همدم میگشت
سایه ها در گذر ثانیه ها
رهسپار ره فردا بودند
و دریغا که نخواهند رسید
  .
سایه ها صبر کنید
ما چرا با لبخند

در همین حال به فردا نرسیم
اندکی صبر
سایه ها صبر کنید
ناله ای از پس دیوار خدا را خوانده
این چه دردیست که از ناله ی او می آید

اندکی صبر کنید
اشکها را بزدایید ز اندوه خزان
چهره ها را ز قشنگی سرشار
دیده ها را از مهر
و وجود خود را پر کنید از خوبی
بزدایید فغان را از دل
میل بیهوده به رفتن نکنید
سایه ها صبر کنید

greenpoems.com


ما دو تن خاموش

بار قهر كهنه‌اي بردوش

باز هم از گوشه‌ي چشمان نمناكت

من درون خاطرات روشنت را، خوب مي‌بينم

 

باز هم اي خوب من، ياد همان ايام زيبايي

آه مي‌بينم تو هم

افسوس آن لبخند شيرين را،

به دل داري

 

خوب مي‌دانم تو هم مانند من از قهر بيزاري

باورش سخت است

بعد از آن همه احساس ناب و پاك

من  با  تو.

     و  تو  با  من.

لب فرو بسته به كنجي

 قــــهر؟!

آه

بيش از اين، دل را توان بي تو بودن نيست

راست مي‌گويم

مرا با قهر، كاري نيست

اما

  اين شروع از كه؟

كلام مهرباني را كه آغازد؟

من يا تو؟

سلام آشتي، با كيست؟

و گام اولين را سوي پيوند دوباره

و لبخند محبت يا نگاه گرم

اول از تو بايد يا كه من؟

پس بيا با هم براي آشتي

يك.  دو. سه.

 بشماريم

خب. شروع.

يك.  دو.

واي صد افسوس

اين سه.  بر زبان ما نمي‌آيد

ما دو تن خاموش

بار قهر كهنه اي بر دوش

        هردومان مغرور


با توام ، با توخــــــــدا
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست.
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند.

نامه ای هم بفرست
کوچه های دل من باز خلوت شده است.
قبل از اینکه برسم
دوستــی را بردند
یک نفر گفت به من: باز دیر آمده ای دوست قسمت شده است
با توام با تو خدا
یک دل قلابی .
یک دل خیلی بد. چقدر می ارزد؟
من که هرجا رفتم جار زدم : شده این قلب حراج . بدوید. یک دل مجانی
قیمتش یک لبخند به همین ارزانــــی
هیچ وقت اما. هیچ کس قلب مرا قرض نکرد.
هیچ کس دل نخرید.

با توام. با تو؛ خـــــدا.
پس بیا. این دل من . مال خودت.
من که دیگر رفتم اما.
ببر این دل را.
دنبال خودت

www.greenpoems.com



دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم

من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت

حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده چه سخت است


 

کاش یک روز فقط یک ساعت، کمتر از آن حتی !!!
همه آدم بودند همه می فهمیدند راز ادراک زمین را با ماه.

کاش یک روز همه می فهمیدند که هدف چیست!!!

خدا کیست که می گویند همین نزدیکیست لای این شب بو ها پای آن سرو بلند!!!

کاش یک روز همه مجنون باشند تا بفهمند چه دردیست جدایی از عشق
کاش روزی برسد همه آزاد شوند از قفس نفس تـــهی
آری این روز چه روزی باشد همه آزاد همه شاداب کسی تنها نیست
. . . .
. . . . .
کاش می شد که عوض شد . . .
نه به شکل نه به رنگ نه به پیراهن تن . . .
کاش می شد قصه ای را خط زد.
کاش می شد لحظه ها بر می گشت
پدرم .،مادرم دل گیر است و خدا هنوز نزدیک است به همان سرو بلند!!!
انقدر غرق در این حصرت ها دل به فردا دادم که کسی با من نیست که کنار حوض نقاشی یمان بنشینیم و صحبت بکنیم.:(
آنقدر غرق حوص بودم و سر خوش ز خودم که خدا نیز دگر با من نیست
آن خدایی که اگر دور شوی او به تو نزدیک است
آن خدایی که زار من و را می دانست.
آن خدایی که شبها گریه ی مادرم را او فقط میدید!!!

کاش یک روز همه آدم بودند و زمین جای قشنگی می شد
آرزو ی من شاید همینها باشد و تو شاید .
پس بیا به حقیقت برسیم
به همان آبی مطلق
به همان جا که قدم های من و تو روی شن ها جا می ماند. . .




تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدمات کامپیوتری کارآگاه